جدول جو
جدول جو

معنی واهی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

واهی کردن
سست کردن سست کردن: (... چهارصد سال بگذشت و گردش چرخ و حوادث دهر قواعد آنرا واهی نتوانست کرد)
تصویری از واهی کردن
تصویر واهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راهی کردن
تصویر راهی کردن
روانه کردن عازم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهی کردن
تصویر راهی کردن
روانه کردن، به راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتی کردن
تصویر پاتی کردن
باد دادن خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهر کردن
تصویر باهر کردن
ظاهر کردن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکی کردن
تصویر پاکی کردن
تطهیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روباهی کردن
تصویر روباهی کردن
حیله گری مکر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری کردن
تصویر جاری کردن
روا کردن روان ساختن معمولداشتن متداولکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
خوشیدن خوش گشتن، آگاهاندن فهماندن فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان کردن سر پشت دیواری و سپس بیرون کردن سر و گفتن دالی برای خندانیدن کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتی کردن
تصویر تاتی کردن
(در زبان کودکان) راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهی کردن
تصویر تباهی کردن
فاسد کردن افساد، نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادی کردن
تصویر شادی کردن
خوشحالی کردن استبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافی کردن
تصویر صافی کردن
صاف کردن تصفیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگو کردن
تصویر واگو کردن
سخن شنیده را بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهر کردن
تصویر ظاهر کردن
آشکار کردن، نمایان ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواه کردن
تصویر گواه کردن
شاهد قرار دادن، گواه گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاری کردن
تصویر یاری کردن
کمک کردن، توانستن، مدارا کردن، تقویت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهر کردن
تصویر ظاهر کردن
آشکار کردن نمایان ساختن، پتا کنیدن آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در آب فرو رفتن به طلب مروارید مرجان و غیره، تامل کردن در چیزی تفکر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ونی کردن نیست کردن از میان بردن نابود کردن نیست کردن از میان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاتی کردن
تصویر قاتی کردن
در هم کردن، آمیختن، مخلوط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهلی کردن
تصویر کاهلی کردن
پرویشیدن کیار کردن تنبلی کردن: (گر چه بیرون ز رونق نتوان خورد در طلب کاهلی نباید کرد) (گلستان)، سستی کردن ناتوان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواه کردن
تصویر گواه کردن
استشهاد، گواه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن هلاک کردن: اگر ماری و کژ دمی بود طبعش بصحراش چو ن مار کردندماری. (عسجدی. لفا اق. 526)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه کردن
تصویر مایه کردن
سرمایه ساختن، فراهم آوردن سرمایه، مایه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکن کردن
تصویر واکن کردن
واکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقف کردن
تصویر واقف کردن
آگاهاندن مطلع کردن آگاه کردن مستحضرساختن: (گفت والله آمدم من بارها تاتراواقف کنم زین کارها) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
روشن کردن آشکار کردن هویدا کرد، ثابت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگو کردن
تصویر واگو کردن
سخن شنیده را باز گفتن تکرار کرد نسخنی را: (بطور مسلم این زن حرفهای او را پیش هوویش واگو میکرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجب کردن
تصویر واجب کردن
واجب قراردان لازم کردن بایسته کردن، لازم بودن ضرور بودن: (... پس اکنون بدین آیه واجب کند که کشتگان احد نیم چندان بدر بودند)، سزاوار بودن: (از خرد واجب نکند اندرین روزگار فترت که ما یکجا، جمع باشیم) یا واجب کردن رای. حکم کردن اندیشه و تصمیم: (و یکی را که رای واجب کند بر اثر فرستاه میشود تا آن کارها بواجبی قرار گیرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسی کردن
تصویر وارسی کردن
سرکشی کردن تفتیش کردن، ممیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار